جدول جو
جدول جو

معنی استاد سرای - جستجوی لغت در جدول جو

استاد سرای(اُ دِ سَ)
استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه. (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در این مدت شعار شغل وزارت ازظهیرالدین برکشیدند و در نصیرالدین ابوالقاسم که استاد سرای بود، پوشیدند. (تاریخ آل سلجوق تألیف محمد بن ابراهیم). و رجوع به استادالدار و وکیل دار شود.
- استاد سرای هفت رخشان، ستارۀ مشتری. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استاد سرا
تصویر استاد سرا
متصدی دخل و خرج سرای، از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، استاد دار، استاد الدّار
فرهنگ فارسی عمید
(بُ سَ)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود:
آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان).
نگه داشت بر طاق بستان سرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی (بوستان).
در حریم سترش و بستان سرای عصمتش
جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد.
(ازسمطالعلی).
و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ سَ)
موضعی در آمل قدیم که آنرا ماته میگفتند. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 33 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(رَ شُ دَ / دِ)
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان:
بهر شاخ کافور بر جای جای
بسی مرغ دیدند دستان سرای.
اسدی.
بسی چشمه آب روان جای جای
بهر گوشه مرغان دستان سرای.
اسدی.
تو گفتی دوصد بربط چنگ پای
به یک رو شدستند دستان سرای.
اسدی.
که از پاسخ مرد دستان سرای
فروماند سرگشته لختی بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از استاد کاری
تصویر استاد کاری
عمل استادکار مهارت تسلط و استادی در صنعتی یا حرفه ای، کارفرمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاد سرای
تصویر انشاد سرای
چامه خوان
فرهنگ لغت هوشیار